گاهی هم کلام اطلاق میشود به کلام نفسی. کلام نفسی عبارت است از معانی و مفاهیم و صور کلمات ملفوظ که در ذهن متکلم وجود دارند. این نوع کلام را اشاعره ابداع کرده و در توجیه آن چنین میگویند: متکلم قبل از تکلم و در حین آن، معانی و مفاهیم و صور کلمات ملفوظه را در ذهن خود دارد، و به همان ترتیب آنها را صادر میکند. و بدین وسیله از ما فی الضمیر خود خبر میدهد. مفاهیم و معانی موجود در ذهن را کلام نفسی مینامند.
به این سخن اشاعره اشکال شده که تصورات و تصدیقات موجودِ در ذهن، علوم نفسانی هستند، و جز علوم چیزی نداریم تا کلام نفسانی باشد.
اشاعره در پاسخ گفتهاند: «کلمات موجودِ در ذهن علم نیستند، زیرا گاهی انسان از چیزی خبر میدهد که علم بدان ندارد، بلکه گاهی از چیزی خبر میدهد که علم برخلاف آن دارد. بنابراین، کلام نفسانی هستند... .
کلام نفسی اراده و کراهت هم نیست، زیرا گاهی متکلم به چیزی امر میکند که قصد تحقق آن را ندارد بلکه هدف امتحان شخص مأمور است، یا از چیزی نهی میکند که از انجام آن کراهت ندارد. بنابراین کلام نفسی از سنخ علم و اراده و کراهت نیست، بلکه چیز دیگری است که بعد از تعلق به موضوع به صورت خبر و امر و نهی و استفهام و نداء و غیره در میآید.»[1]
اشاعره کلام حقیقی را کلام نفسی میدانند، مسئلهی کلام خدا را نیز از همین طریق حل کرده، و کلام نفسی را قدیم و از صفات و قائم به ذات خداوند سبحان میشمارند.
اما امامیه و معتزله کلام نفسی را امری سخیف و غیرعقلایی دانسته در رد آن میگویند: «اولاً کلام حقیقی در نظر عرف و لغت همین اصوات و حروف ملفوظ است که توسط متکلم در هوا به وجود میآید، نه معانی و مفاهیم موجود در ذهن متکلم و تصور آنها.
و ثانیاً معانی و مفاهیم و کلمات موجودِ در ذهن متکلم جز علوم تصوری و تصدیقی چیزی نیستند. متکلم در حال سخن گفتن آنها را تصور میکند و بر طبق آنها سخن میگوید. این تصورات گاهی با تصدیق ذهنی متکلم نیز همراه است و گاه نه. در موردی که متکلم برخلاف عقیدهی خود از چیزی خبر میدهد باز هم کلمات را تصور میکند گرچه تصدیق قلبی به آنها ندارد.
در مورد امر و نهی آزمایشی نیز با این که ارادهی جدی به تحقق فعل مأمور به و کراهت از فعل مورد نهی ندارد، کلمات امر و نهی را در ذهن خود تصور میکند. بنابراین، ما چیزی در ذهن متکلم جز علوم تصوری و تصدیقی نداریم تا کلام محسوب شود.»[2]
قوشجی نیز دربارهی کلام نفسی مینویسد: «کلام نفسی جز تصور مدلول کلمات ملفوظ و حصول آنها در ذهن متکلم چیزی نیست.»[3]
بعضی از محققین دو معنای دیگر نیز برای کلام ذکر کردهاند: یکی منشأ و مصدر کلام در ذات متکلم یعنی قدرت تکلم، دیگری صفت تکلم و انشاء حروف و کلمات.
ملا عبدالله زنوزی مینویسد: «گاهی قصد کرده میشود از کلام، نفس حروف و کلمات، و این معنای شایع و ذایع است از لفظ کلام، و گاهی قصد کرده میشود از آن، تکلم به معنای بودن شخص به حیثیتی که صادر شود از او حروف و کلمات. و گاهی قصد کرده میشود از کلام، تکلم به معنای متکلمیّت، یعنی مجرّد انشای حروف و کلمات، مخفی نماند که کلام به معنای اول در مرتبهی افعال و آثار است. و از جملهی صفات و اوصاف متکلم نمیتواند باشد. و کلام به معنای دوم از جملهی صفات حقیقیه و اوصاف ذاتیه است. خواه آن چیزی که به آن منشأ انشای حروف و کلمات میشود عین ذات متکلم باشد و یا زاید باشد بر ذات او. و تکلم به این معنا در حقیقت به قدرت و توانایی برمیگردد. مثال اول واجبالوجود بالذات است، جلّت عظمته، زیرا که ذاتش بعینها جهت مصدریت کلمات است با تفاوت مراتب و درجات کلمات به حسب نشأت.
و مثال دوم، انسان است نسبت به انشاء حروف و کلمات در لوح نفس که به استدعای باطنی نفسانی از جوف او بیرون میآید و در فضای دهان متحقق میشود. زیرا که تا ملکهی تکلم و تنطق حاصل نیاید منشأ انشاء حروف و کلمات نمیتواند شد. و کلام به معنای سوم از صفات فعلیه و اوصاف اضافیه است. زیرا که به قیمومت و ایجاد برمیگردد، و سابقاً محقق شد که صفات حقیقیه واجبالوجودِ بالذات عین ذات و صفات اضافیهی او زائد بر ذاتند.»[4]
چنانکه اشاره شد این دانشمند برای لفظ کلام، علاوه بر معنای معروف و شایع، دو معنای دیگر یعنی، مصدر کلام در ذات متکلم، و صفت تکلم را، نیز ذکر کرده است. ولی این دو معنا در کتاب لغت دیده نمیشود. گرچه کلام در ذات متکلم مصدر دارد ولی مصدر آن، در واقع قدرت است نه کلام. و همچنین، در این جهت تردید نیست که متکلم متصف به تکلم است، نه کلام. بنابراین، اگر هم کلام در دو معنای مذکور استعمال شده باشد باید آن را مجاز بدانیم.
بعضی در معنای کلام توسعه داده هر چیزی را که از مقاصد درونی اشخاص حکایت کند کلام نامیدهاند؛ چه الفاظ و اصوات باشد، یا اشاره به وسیلهی اعضاء و جوارح، یا نشان دادن خود اشیاء یا علائم و نشانهها، یا حقائق عینی و خارجی، یا نقاشی و تصویر، یا کتاب و نوشته. گفتهاند: همهی اینها از مصادیق کلام هستند، زیرا تعریف کلام یعنی تفهیم مقاصد، بر همه صادق است.
علامهی طباطبایی (قدس سره) در این باره مینویسد: «کلام یعنی تفهیم مقاصد به وسیلهی اصوات و حروف که دلالت آنها اعتباری است و فقط در مورد انسان صادق است که در اجتماع انسانها زندگی میکند.
بنابراین، کلام خدا مانند کلام انسانها نیست که از دهان خارج شود و دلالت آن اعتباری و قراردادی باشد، زیرا خدا جسم نیست تا مجهز به وسائل صوتی باشد.
در عین حال، تکلم در قرآن برای خدا اثبات شده میگوید:
وَما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ؛[5]
با این که کلام معهود و اعتباری از خدا سلب میشود، ولی حقیقت آن برای او اثبات میگردد. کلام خدا گرچه از سنخ الفاظ نیست ولی اثر آن، یعنی تفهیم مقاصد را دارد. کلام مانند ذرع و میزان وکیل و چراغ و غیره است که مصادیق مختلف دارند، ولی چون آثار ویژهی خود را دارد از مصادیق واقعی آن عنوان بهشمار میرود.
از اینجا روشن شد که هر چیزی که خداوند سبحان به وسیلهی آن مقاصد خود را به پیامبران تفهیم کند کلام حقیقی است، لیکن نه خداوند متعال حقیقت کلام خود را برای ما بیان کرده، نه ما آن را خوب میشناسیم.»[6]
بنابراین، در صدق مفهوم کلام ضرورت ندارد مانند کلام انسانها و از نوع اصوات و حروف باشد.
در قرآن نیز کلمه در غیر الفاظ استعمال شده است، مثلاً دربارهی حضرت عیسی(ع) میفرماید:
ای اهل کتاب، در دین خود غلو نکنید، و دربارهی خدا جز بر حق سخن نگویید، همانا که مسیح عیسی فرزند مریم و رسول خدا بود. کلمهای بود که خدا آن را بر مریم القاء کرد و روحی از جانب او بود.[7]
در آیهی مذکور حضرت عیسی(ع) که یک موجود عینی است به عنوان کلمه معرفی شده است.
در آیهی دیگر میفرماید:
زمانی را به یادآور که ابراهیم را پروردگارش با کلماتی امتحان کرد، و ابراهیم آنها را به اتمام رسانید، خدا به او گفت: تو را پیشوا و امام مردم قرار خواهیم داد. ابراهیم گفت: پیشوایی به ذریهام نیز خواهد رسید؟ خدا در جواب گفت: عهد امامت به ظالمین نخواهد رسید.[8]
مفسران، کلمات مذکور در آیه را به ذبح فرزند و در آتش افکندن ابراهیم تفسیر نمودهاند که از سنخ اصوات و کلام متعارف نیست.
در آیهی دیگر میگوید:
اگر همهی درختان زمین قلم شوند و آب دریا به اضافهی هفت دریای دیگر مرکب شوند نوشتن کلمات خدا تمام نخواهد شد. همانا که خدا عزیز و حکیم است.[9]
علامه طباطبایی ـ قدس سره ـ کلمات مذکور در آیه را به موجودات عینی که به وسیلهی امر تکوینی خدای متعال: «إنّما أمره إِذا أَراد شیئاً أَن یقول له کن فیکون» موجود میشوند تفسیر کرده است.[10] بنابراین، همهی موجودات جهان کلمات الله هستند. قرآن همهی موجودات جهان را کلمات خدا میداند که با دلالت تکوینی از قدرت و عظمت و علم و کمال و جمال آفریدگارشان حکایت میکنند.
حکیم سبزواری مینویسد:
«موجودات جهان فاقد چیزی نیستند که در کلام لفظی معتبر است. کلام یعنی چیزی که از معنا خبر میدهد، و همهی موجودات این گونه هستند، زیرا به دلالت تکوینی، از جمال و جلال خداوند متعال حکایت دارند. هر موجودی علامت و نشانهی صفتی از صفات خداست.»[11]
در نهجالبلاغه نیز کلام به موجودات تکوینی و حقائق عینی تفسیر شده است:
علی(ع) میفرماید:
«خدا وجود هرکس را که اراده کرد، میگوید: «کن» پس وجود پیدا میکند، بدون صوتی که برگوش کوبیده شود، یا صدایی که شنیده شود. زیرا کلام خدا فعل اوست که آن را ایجاد و تصویر کرده است.»[12]
بنابراین، موجودات کلمات خدا هستند که از علم و قدرت او حکایت میکنند، و تکلم خدا به معنای ایجاد موجودات است، و بدین وسیله جمال و کمال و قدرت خود را آشکار میسازد.
مرحوم صدرالمتألهین از قول بعض عارفان نقل کرده که گفته است: «نخستین کلامی که به گوش ممکنات رسید کلمهی «کن» است که کلمهی وجودی میباشد. پس عالم جز با کلام، به وجود نیامده بلکه کل عالم از اقسام کلام است.»[13]
از آنچه گفته شد استفاده میشود که حکمای اسلام دو نوع کلام برای خدای متعال قائل هستند: کلام تکوینی، و کلام تشریعی و تدوینی.
الف) کلمات و کلام تکوینی عبارتند از حقائق و موجودات عینی که در سه مرتبه از ذات خداوند متعال صادر میشوند:
اول: عالم عقول مجرّدهی کلیه که با ابداع خدای متعال و صدور کلمهی «کن» تکوینی ایجاد میشوند، و کلمات تامات نامیده میشوند.
دوم: عالم مدبرات و ملائکه مجرّدات، که هریک به مأموریتی خاص نهاده شده و در انجام وظیفه عصیان نمیورزند.
سوم: عالم خلق و جهان مادیات، مانند انسانها، حیوانات، نباتات و جمادات.
موجودات این سه عالم کلمات و کلام حقیقی خدای متعال هستند، و هر یک از آنها به مقدار ظرفیت وجودی خود، از غیب مکنون و کمال غیرمتناهی علتالعلل و ذات پروردگار جهان حکایت دارند. و به همین جهت کلمات الله حقیقی محسوب میشوند.
ب) کلام تشریعی و تدوینی، کلام تشریعی از سنخ علوم است، و از علم خدای متعال نشأت میگیرد. همهی حقائق علمیه «به وجود واحد بسیط» در مقام ذات خدای متعال متحقق است. خدای متعال از عوامل سعادت و کمال دنیوی و اخروی، جسمانی و نفسانی انسانها آگاه است. و همچنین عوامل شقاوت و نقصان نفسانی انسان را میداند. همهی این علوم، و علم به همهی حقائق جهان هستی با یک وجود بسیط در مقام ذات خدای متعال موجود بلکه عین ذات او میباشند. و از مقام غیب مکنون، از طریق وسائط به موجودات مادون افاضه و اشراق میشود.
بدینگونه که علوم غیبی در آغاز بر عقول مجرّده که کلمات تامات الاهی هستند، افاضه میشوند، و از این طریق به فرشتهی مأمور وحی (جبرئیل) ابلاغ میشود، و به وسیلهی او بر قلب نورانی پیامبر اشراق و افاضه میگردد. پیامبر در باطن ذات خود، کلام خدا را از طریق فرشتهی وحی استماع میکند، و با تمام وضوح آن را درک و با علم حضوری مشاهده مینماید. اما علومی که از این طریق بر قلب پیامبر القاء شده با این که تنزّل یافته لیکن هنوز کلی و بسیط است، و از سنخ علوم متعارف نیست. کلام است، ولی نه از نوع اصوات و حروف که با گوش حسی قابل درک باشد. شنیده میشود، ولی با گوش باطن و قلب، نه با گوش ظاهر. کلام است و از علوم مکنون غیبی حکایت میکند، ولی دفعیالحصول است و تدریج و تدرج ندارد، بلکه افهام و فهم با یک وجود تحقق مییابد.
سپس همین کلام الاهی و حقیقت بسیط نورانی، از قلب و عقل رسول خدا بر نفس حیوانی، و از نفس حیوانی بر قوهی خیال تنزّل مییابد. منشأ اراده میشود، اعصاب و مغز را متأثر میسازد و زبان را تحریک میکند. بدین وسیله همان کلام بسیط نورانی، در قالب کلمات و کلام تدریجیالوجود، و به صورت امر و نهی و استفهام و خبر، در صفحهی هوا تحقق مییابد. و از این طریق به گوش مؤمنان میرسد و بعد از طی مراحلی دیگر، در قلب آنان وارد میشود یا به وسیلهی نویسندگان در صفحات کتاب منقش میگردد.
کلام الاهی است که در همهی این مراحل، با وجودهای گوناگون تنزّل و تحقق یافته است. همهی آنها کلام خدا هستند و از علوم غیبی و مکنون ذات خدای متعال حکایت دارند.
چنانکه ملاحظه میفرمایید، جمعی از مفسران و حکمای اسلام با استشهاد به آیات مذکور موجودات عینی را نیز به عنوان کلمات الله معرفی کردهاند لیکن با اندکی دقت میتوان کلمات مذکور در آیات را به همان معنای متعارف یعنی کلمات ملفوظ یا معانی آنها تفسیر کرد.
1- مفسران، کلمات مذکور در آیهی 124 سوره بقره را چگونه تفسیر نمودند؟
2- دو نوع کلام برای خدای متعال را نام ببرید و هر یک را شرح دهید.
[1]. شرح المواقف، ج 8، ص 93؛ شوارقالالهام، ص 414 ـ 555؛ لمعات الاهيه، ص 441؛ كشفالمراد، ص 224.
[2]. صراط الحق، ج 1، ص 298؛ لمعات الاهيه، ص 441.
[3]. صراط الحق، ج 1، ص 300.
[4]. لمعات الاهية، ص 449.
[5]. شورى (42) آيهی 51.
[6]. الميزان، ج 2، ص 331.
[7]. يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلّا الْحَقَّ إِنَّما الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ. (نساء (4) آيهی 171)
[8]. وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ. (بقره (2) آيهی 124)
[9]. وَلَوْ أَنَّ ما فِى الأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. (لقمان (31) آيهی 27)
[10]. الميزان، ج 16، ص 245.
[11]. شرح منظومه سبزوارى، ص 177.
[12]. يقول لمن اراد كونه: «كن فيكون» لابصوت يقرع ولابنداء يسمع وانّما كلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثّله. (نهجالبلاغه خطبهی 186)
[13]. اسفار، جزء دوم از سفر سوم، ص 4.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی